سخت ترین شرایطی که می توانم درش قرار بگیرم این است که کسی که افسرده است را دلداری دهم. احساس می کنم دنده هایم شش ها و قلب و هر چیز دیگری در این محدوده است را تحت فشار قرار می دهد. من نمی توانم کسی را دلداری دهم . نمی توانم وقتی کسی جلوی من گریه اش می گیرد بغلش کنم و محکم فشارش دهم و حرف های امیدوار کننده بزنم.
تنها کاری که می توانم بکنم این است که قهر کنم. در اتاقم را ببندم و خودم را روی تخت بیندازم و به زور بخابم.
مادر فکر می کند چون طراحیَم خوب نیست ناراحتم. نارحتم اما نه به خاطر این مسئله . حتا نه به خاطر اینکه فلفل (پرنده ی نازنینم) از من می ترسد .
حالا حتمن باید دلیل داشته باشم؟ خب ناراحتم. تازه گریه هم می کنم . تازه کسی را هم که دوستش دارم دیگر خیلی وقت است که گم شده . شاید اصلن مرده.
انقدر هم بد است همینجوری ناراحت باشی . بد تر اینکه همه بگویند خب که چی؟